....
مي دوني چي مي گه ؟
ميگه ....
مخلصيم البته آتيشش تنده ....
سلام
وبلاگتون زيباتر شده
موفق باشيد
آدما كي عزيز ميشن؟
كجايي؟
بندر خوش ميگذره
سلام جلال جان
اين شعر رو كه قبلا چندين بار خوندم و نظرمم كفتم
يه چند تا لينك بهت ميدم بخوني
بد نيست
http://www.naftnews.ir/view-5540-شريعتمداري-ميرحسن%20موسوي.html
http://basiratbasije.persianblog.ir/post/5
http://sadid59.parsiblog.com/1005877.htm
يا حق
تاب ديدار تو را با ديگرا نم نيست هيچ
غيرت عشقت در آورده است از جانم دمار
...
از علامت هاي عاشق من برايت بشمرم
گريه هاي خنده دارو خنده هاي گريه دار
دوسدار شما دورادور هستيم .
دعايمان يادت نرود جلال جون .
من سر مي زنم ولي چون نظر نمي دم معلوم نمي شه
فقط يه دونه شعرت رو نديده بودم. علي دايي مي گه شعرات رو نذار مي دزدن.
اول اينكه چقد اينجا قشنگ شده
درباره غزل باز بر مي گردم
سلام همدل بزرگوار
گل شكفتم از بهاري آمدنت...قلم وقدمت هميشه ي ايام سبز
شعري عرفاني دلنشيني بور روان وبي تكلف...............ياد وخاطره شهيدان..اين سرو قامتان سينه سرخهاي اوج پرواز تا بي نهايتکه تا ابديت...سند افتخار وهويت تاريخ خاک پاکمان خواهند بود...هميشه سبززمزمه اي با شهيد.....چند بيت از اين شعر بلند.......................نيمه شبها..در پنـــــاه خاکريز..........باتو بودم اي پرســــــتوي عزيـــــزبا تو با آن ذکـــــــر يــــارب ياربت.........عشق گل ميکرد هرشب بر لبتدر نگاهت صد معـــما داشتـــي.........در بيــــــابان شور دريا داشتياي زعشق وجانفشاني بي نظير......سينه ي سرخت شکوفا شد زتيرخنده زد آلاله ي زخمت به درد..........آسماني شد وجودت در نبـــــــــردنيمه شب..ديدم که بالا ميروي.........تا خدا تا عرش اعلـــي مي رويبال وپر را بــــــاز کردي تا خدا..........نيمه شب پــــــــــرواز کردي تا خدارفتي ومن مانده ام تنـــها ترين..........قطره اي در وسعت دريـــــــا ترينچيست اکنون زندگي جز آه ودرد.......آه با اين زندگــــــي بايد چه کرد..؟خســــته ام امروز وتنها مانده ام........دور...از غوغاي دريــــــا مانــــده امکاش سهمي هم به اين دل ميرسيد....کشتي ماهم به ساحل ميرسيددر هواي عشق با من دل نبــــود..........بر شهـــادت ذره اي قابـــل نبودورنه روح عشق در ما مي دميــد..........قسمت ماهم شهادت ميرسيدتا شوم در ظلمت شب..روسپــيد........کاش ميبردي مرا هم اي شهـــيد...................شعر هاشمي زا ده
گل شكفتم از بهاري امدنت....قلم وقدمت هميشه ايم سبز...............ياد وخاطره شهيدان..اين سرو قامتان سينه سرخهاي اوج پرواز تا بي نهايتکه تا ابديت...سند افتخار وهويت تاريخ خاک پاکمان خواهند بود...هميشه سبززمزمه اي با شهيد.....چند بيت از اين شعر بلند.......................نيمه شبها..در پنـــــاه خاکريز..........باتو بودم اي پرســــــتوي عزيـــــزبا تو با آن ذکـــــــر يــــارب ياربت.........عشق گل ميکرد هرشب بر لبتدر نگاهت صد معـــما داشتـــي.........در بيــــــابان شور دريا داشتياي زعشق وجانفشاني بي نظير......سينه ي سرخت شکوفا شد زتيرخنده زد آلاله ي زخمت به درد..........آسماني شد وجودت در نبـــــــــردنيمه شب..ديدم که بالا ميروي.........تا خدا تا عرش اعلـــي مي رويبال وپر را بــــــاز کردي تا خدا..........نيمه شب پــــــــــرواز کردي تا خدارفتي ومن مانده ام تنـــها ترين..........قطره اي در وسعت دريـــــــا ترينچيست اکنون زندگي جز آه ودرد.......آه با اين زندگــــــي بايد چه کرد..؟خســــته ام امروز وتنها مانده ام........دور...از غوغاي دريــــــا مانــــده امکاش سهمي هم به اين دل ميرسيد....کشتي ماهم به ساحل ميرسيددر هواي عشق با من دل نبــــود..........بر شهـــادت ذره اي قابـــل نبودورنه روح عشق در ما مي دميــد..........قسمت ماهم شهادت ميرسيدتا شوم در ظلمت شب..روسپــيد........کاش ميبردي مرا هم اي شهـــيد...................شعر هاشمي زا ده