سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتار حکیمان اگر درست باشد درمان است ، و اگر نادرست بود درد تن و جان . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/11/23:: 11:38 صبح

 

با عرض پوزش از همه دوستان به خاطر این‌که بعضی وقتا دیر آپ می‌شم

 

 

مرا رها به خودم کن، منی که درگیرم

جنون به سر زده اما مکش به زنجیرم

 

تمام حاجت من از لب تو یک بوسه‏ست

امامزاده‏ی من، حاجت از تو می‏گیرم

 

به بی‏وفایی خود فخر می‏کنی اما

تو بی‏وفایی و من عاشق تو و گیرم؟

 

(وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم)*

کم است حد ملامت، بکش، بزن تیرم

 

بزن که قسمت عاشق همیشه این بوده‏ست

نترس، این که گنه نیست، من ز خود سیرم

 

مرا رها به خودم کن،‏منی که درگیرم

اگرچه گفته‏ام از رفتن تو می‏میرم.

 

در ضمن باید خدمت دوستان عرض کنم که این اخوی بنده بالاخره فرصتی پیدا کرد که یه وبلاگ بزنه و مسائل مربوط به سینما و فیلم و... رو توی اون بذاره. از دوستان علاقمند به سینما و فیلمنامه و ... دعوت می‌شه سری به این وبلاگ بزنن آدرس وبلاگ اینه:

http://www.yaghmori.blogfa.com/

در ضمن این وبلاگ توی قسمت لینک دوستان به نام درباره فیلم‌نامه و ... لینک شده.

-___________________________

*حافظ


کلمات کلیدی : غزل، عاشقانه

ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/10/5:: 7:50 عصر

 

 

 

بازهم خاک بلا در کربلا افکنده شد

دست ساقی بهر دعوت درب را کوبنده شد

 

ماه آمد* لیک خورشید از خجالت آب گشت

محو خورشید جمالش چشم هر بیننده شد

 

تاب تصویرش ندارم تا بگویم آن زمان

تیر بر مشکی نشست و ساقیش شرمنده شد

 

می‌رود سروی خرامان پیش چشمان پدر**

جانش از تن می‌رود گویا که حال آینده شد***

 

بر سر نعش جوانی چون فرود آمد پدر

چون نمک بر زخم او از سوی دشمن خنده شد

 

غنچه‌ای از تشنگی پژمرده و بیتاب بود

بوسه زد تیر از گلویش تا ز ساقه کنده شد

 

بوی هفتاد و دو گل در بین جمع دوستان

       یادگار مشتعل در ختم این پرونده شد

__________________________________

*.قمر بنی هاشم (ع)

**.اشاره به لحظه وداع علی اکبر با پدر و اینکه امام حسین (ع) به او فرمودند قبل از رفتن به میدان جنگ چند قدمی پیش چشمانم راه برو

*** .تا عصر این روز جان مبارک حسین علیه السلام هم از قفس تن پر خواهد زد ولی گویا با دیدن جنازه مطهر علی اکبر همین الان اتفاقی که در عصر می خواهد بیفتد (مفارقت روح مبارک حسین ع از تن) اکنون اتفاق افتاد. 

 

انشاءالله شعر بعدیم درباره آقا علی اکبر (ع) خواهد بود


کلمات کلیدی : غزل، آئینی

ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/8/22:: 4:7 عصر

 

 

رسواترین خلیفه بی هوش و جان منم

گلواژه‌های فکر تو پر کرده دامنم

 

از اشتیاق لحظه دیدار بیخودم

گم کرده دست و پا، که سرم ، پا ، و یا تنم

 

 

در کوره نگاه مرا آب کرده‌ای

جانا نظر مدار که از جنس آهنم

 

از اضطراب هجر تو دارم علامتی

ناخن که میجوم مژه‌ام را که میکنم

 

تنهاترین پرنده بی آسمان منم

 پر از میان این قفس این‌بار میزنم


کلمات کلیدی : غزل، عاشقانه

ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/3/2:: 10:52 صبح

 

با سلام خدت دوستان گرامی حالا فکر می‌کنم دیگه وقتش رسیده باشه
که بگم چرا این اسم متناقض و عجیب رو برای وبلاگم انتخاب کردم،
حقیقتش قصدم این بود که ارتباط وثیقی رو که بین حقیقت و مجاز هست
بیان کرده باشم. عرفا قائلند که مجاز پلی می‌زنه به سمت حقیقت و به
قول عین القضاة همدانی اون عارف بزگ:
بدان ای عزیز که عشقها بر سه
گونه است،

·    عشق کبیر: که عشق خالق است به بنده

·    عشق صغیر: که عشق بنده است به خالق

·    عشق میانه: که عاجزم از گفتن آن، بس که مختصر فهم آمده‌ایم

بگذریم این مقدمه برای این بود که بگم توی همه اشعار من یه خلطی
بین حقیقت و مجاز هست که در این مورد تعمد
دارم.

کوثر قرآن من ای از نبی برده تبار

آشنای شهر دل ای ترک شیرازی دیار

 

سرزمین خشک دل همواره بی بار و بر است

بر کویر بی نصیبم اندکی باران ببار

 

غمزه‌ی چشم خمارت طعنه بر نرگس زده‌ست

تا قیامت از خمایش شده چشمم خمار

 

با نسیم صبح گفتم دیشب ای نیکو نظر

بهر ما هم یک خبر ار آن گل رعنا بیار

 

رفت و آمد بر سر راه تو گشته کار من

تا ببینم روی ماهت را کشیدم انتظار

 

کو خبرچینی که از لبخند تو آرد خبر

تا بگردانم به پایش نیمه جانم را نثار

 

نذر کردم تا دوباره در نظر حاضر شوی

از فراق خنده هایت روزه دارم روزه دار

 

هر دلی دارد عیاری پیش رب العالمین

با طلای عشق تو خورده‌ست جان من عیار

 

رد پای تو فقط در فلب من جا مانده است

دیگر آنجا که تویی با دیگرانم چیست کار

 

از تپش های نهانی دلم دانسته ام

در حقیقت اینچنین بر من نظر کرده‌ست یار

 

موج دریا هم خجل از موج گیسوی تو شد

کاش من هم می شدم بر موج گیسویت سوار

 

تاب دیدار تو را با دیگرانم نیست هیچ

غیرت عشقت در آورده‌ست از جانم دمار

 

خواب شیرین گرچه بر جان و تن آسایش دهد

خواب برده خواب را از وصف شیرینی یار

 

مشتعل را آتشی بر دل فتاده از غمت

شعله‌ی مهرت عطش را داده بر من یادگار

 

غنچه ای کز بهر بوسه سر برآورده ز خاک

چین و یکدم در میان لعل جانسوزت بکار

 

از علامهای عاشق من برایت بشمرم ؟

گریه های خنده دار و خنده های گریه آر

 

همچو منصوری که دار از مرگ او شد سربلند

بهر فاش راز جانت ناگزیر از چوب دار


سری جدید عکسهامم تحت عنوان گلهای انار کذاشتم تو پیوندهای روزانه این وبلاگ

 


کلمات کلیدی : غزل، عاشقانه

ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/2/19:: 12:23 صبح

باخت

 

من و مسابقه‌ عشق تو دوباره، و باخت

همین مسابقه‌ها بود کار من را ساخت

 

میان بازی چوگان عشقبازی ما

بلند موی سمندت، به سرزمینم تاخت

 

کشید عکس مرا در دلش، ولی مبهم

همو که پهنه‌ی دریای عشق را نشناخت

 

تعجبم ز همین است او که دریا بود

چگونه سیلی بی‌مهریم به گونه نواخت

 

حکایت دل بی‌مهر سرد و سنگین است

به صورت دگری بایدش ولی پرداخت

 

و دود کرد مرا او شبیه یک سیگار

به هر پکی که گرفت از لبش تنم بگداخت

 

تمام کرد مرا، آخرین پکش را زد

به زیر پا به خیابان ولی مرا انداخت

 

اگه فرصت کردید یه سر هم به عکسهای من در پیوندهای روزانه وبلاگ بزنید سری جدید عکسهام درباره تالیا (خضر) نبی علیه السلامه.

برای کسب اطلاع در مورد میرحسین موسوی به پیوندهای این وبلاگ سر بزنید

 

 


کلمات کلیدی : غزل، عاشقانه

ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/2/11:: 11:26 عصر

سخت است

 

باغمت گریه‌ی خونبار نکردن سخت است

عالم از مرثیه سرشار نکردن سخت است

 

گفتی عاشق شدی اظهار نکن پیش کسی

عاشقت بودن و اظهار نکردن سخت است

 

اینچنین مثبت و منفی که دو قطبند ولی

در کنار هم و دیدار نکردن سخت است

 

چون قلم شد مژه‌ام قطره‌ی اشک است دوات

مشق عشقت همه شب کار نکردن سخت است

 

از لب گرم تو دارم هوس بوسه‌ی داغ

بوسه‌ای از لب تب‌دار نکردن سخت است

 

مردم شهر هیاهو همگی در خوابند

و به خورشید تو بیدار نکردن سخت است

 

مشتعل! مردم این شهر نمی‌فهمند عشق

قصه کوتاه که این کار نکردن سخت است

 

دوستان عزیز برای کسب اطلاعات در مورد زندگی و کارهای مهندس میرحسین موسوی به پیوندهای این وبلاگ مراجعه کنید. آثار عکاسی و دیگر نوشته هامم تو قسمت پیوندای روزانه این وبلاگ لینک کردم.

 


کلمات کلیدی : غزل، عاشقانه

ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/2/5:: 6:2 عصر

 

اشکهایم بوی باران بهاری می‌دهد

نم‌نم است امّا صدای بی‌قراری می‌دهد

 

گر ببارد مظهر رحمت ولی هر روزوشب

خشم سیل خانمان کن یادگاری می‌دهد

 

چتر موهایت اگرچه کرده شب روز مرا

زیر سیل گریه هایم بر تو یاری می‌دهد

 

جمع کردی بافتی زنجیر کردی بر دلم

زخمِ آن خون دلم از دیده جاری می‌دهد

 

جمع موهایت به شکل دیگری هم چون کنی

دست زیبایت به آن شکل اناری می‌دهد

 

از کدامین سحر و با دست کدامین ساحر است

آنچه بر گیسوی تو پروردگاری می‌دهد

 

بهترین تشبیه من امّا بلور جان توست

آبگینه نور را از خود فراری می‌دهد

 

چون سبب شد جان تو تا پل زنم بر کوی دوست

حق هم از راه تو بر من شهریاری می‌دهد

 

خنجر دشنام جاهل چون به من زخمی زند

خنده هایت التیام، این زخم کاری می‌دهد

 

جامه تشبیه من بر قامت تو کوچک است

تو نگو این حرف بوی چوبکاریمی‌دهد

 

نشئگی می آورد تریاک تلخ اما بگو

زهر تریاکت چرا بر من خماری می‌دهد

 

چون بمیرد عاشقی بر قبر او روید گلی

گریه ات بر من گلم را آبیاری می‌دهد

 

مشتعل هم از هوای سرد می آید خوشش

برف و یخبندان که آمد پاسخ آری می‌دهد

 

بیت آخر را که گفتم چون به گوشم گفته اند

صحن عشقت خادمی افتخاری می‌دهد

 

با نظرای زیباتون دلگرمم می‌کنید یه عکس جدیدم تو آثار عکاسیم که تو پیوندای روزانه این وبلاگ لینکش کردم، گذاشتم. دوست داشتید ببینیدش

 


کلمات کلیدی : غزل، عاشقانه

ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/2/1:: 5:37 عصر

یه شعر ترکی از جناب شهریار که با کمک دوستم معنیشو فهمیدم منو به این فکر انداخت که به صورت شعری به فارسی برگردونمش حالا اگه نقصی تو این شعر باشه از ناحیه این حقیر و زیبایی‌های معنویش مال استاد شهریاره

 

خیال یار

 

ای قاصد محبوب من ای دم مسیحا

خوش آمدی کردی قدم رنجه بفرما

 

از بس دل حسرت کش من کرد غوغا

یارم خیالش را فرستادست اینجا

 

با آن خیال گل مثال یار گفتم

آهی نمانده تا به ناله کرد سودا

 

بنشین برایت گفته ام چایی بریزند

هر چند اندک زینتی ده فرش ما را

 

قندی ندارم بعد تو در منزل خود

با شهد و شیرینی خود میلش بفرما

 

وقتی که شب در چشم ماهت خواب می زد

اختر شماری کرده چشمان من اینجا

 

با سوی سوی هر ستاره می کنم فکر

چشمک نثارم کرده ای از سمت بالا

 

تشبیه رویت بر ستاره هر که کرده

من هم شبیه ماه گفتم چهره‏ات را

 

بعد از تو گفتم من بهارم را زمستان

فرقی ندارد در نگاهم برگ و سرما

 

بعد از تو این من ماندم و این فصل باران

هر خش خش برگی به یادم رفتنت را

 

می‏آورد امّا به یادت زنده هستم

پس باز بفرستی به پیشم خاطرت را

 

ای شهریار شعر ما شادی نثارت

بر سفره‌ی لطفت نشاندی مشتعل را

 

امّا به یارش مشتعل دارد پیامی

در شعر ناب شهریاری نیست پیدا

 

بودست یادت از وجودت مهربانتر

از آن سبب هرگز نکرده ترک ما را

 

پیشاپیش از نقدهای عالمانه شما استقبال و تشکر می‌کنم

اگه دوست داشتید غزلیات سهراب سپهری رو هم ببینید به پیوندهای روزانه این وبلاگ سر بزنید

 



ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/1/28:: 6:12 عصر

تمام وقت دلم منتظر نشسته به راه

نمانده بر دل من حرف دیگری جز آه

  

عبور ثانیه‌ها را دگر نمی‌بینم

شدم چو ثانیه‌ای از زمان بریده، تباه 

  

زمان ساعت دل رفته در خیال تو خواب

دگر نمی‌شمرد آه و ناله‌ی جانکاه 

 

زبان ساحت دل از فراق و تنهایی

برای راز سرش را نموده داخل چاه

 

هوای شعر بدونت به مرگ گشته دچار

نگاه قافیه بسته‌ست چشم خود بر راه

 

فروغ مشتعلت بی تو رو به خاموشی‌ست

اگر غلط نکنم نیست از خودش آگاه

 

کلام آخر خود را نگاه می‌دارم

برای آمدنت ای خمار چشم سیاه


کلمات کلیدی : غزل، عاشقانه

<      1   2   3      
درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها