• وبلاگ : يك فنجان شعر
  • يادداشت : علي اكبر عليه‏ السلام
  • نظرات : 2 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + امير حسين(دلشده) 
    درسته كه يكم بازبيني ميخواد اما در كل كار قشنگيه
    يه شعر هم از حميد رضا برقعي ميزارم برات
    ...ناگهان قلب حرم وا شد و يک مرد جوان

    مثل تيري که رها مي شود از دست کمان

    خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

    بعد يک عمر رها از قفس تن شده بود

    مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

    مست مي آمد و رخساره برافروخته بود

    روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته

    بر تنش دست يدالله حمايل بسته

    بي خود از خود ، به خدا با دل و جان مي آمد

    زير شمشير غمش رقص کنان مي آمد

    ياعلي گفت که بر پا بکند محشر را

    آمده باز هم از جا بکند خيبر را

    آمد ، آمد به تماشا بکشد ديدن را

    معني جمله در پوست نگنجيدن را

    بي امان دور خدا مرد جوان مي چرخيد

    زيرپايش همه کون و مکان مي چرخيد

    بارها از دل شب يک تنه بيرون آمد

    رفت از ميسره از ميمنه بيرون آمد

    آن طرف محو تماشاي علي حضرت ماه

    گفت:لاحول ولاقوه الابالله

    مست از کام پدر، زاده ليلا ، مجنون

    به تماشاي جنونش همه دنيا مجنون

    آه در مثنوي ام آينه حيرت زده است

    بيت در بيت خدا واژه به وجد آمده است

    رفتي از خويش ، که از خويش به وحدت برسي

    پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسي

    نفس نيزه و شمشير و سپر بند آمد

    به تماشاي نبرد تو خداوند آمد

    با همان حکم که قرآن خدا جان من است

    آيه در آيه رجزهاي تو قرآن من است

    ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست

    ديدمت خرم و خندان قدح باده به دست

    آه آيينه در آيينه عجب تصويري

    داري از دست خودت جام بلا مي گيري

    زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده اي

    به خدا بيش تر از پيش پيمبر شده اي

    پدرت آمده در سينه تلاطم دارد

    از لبت خواهش يک جرعه تبسم دارد

    غرق خون هستي و برخواسته آه از بابا

    آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا

    گوش کن خواهرم از سمت حرم مي آيد

    با فغان پسرم وا پسرم مي آيد

    باز هم عطر گل ياس به گيسو داري

    ولي اينبارچرا دست به پهلو داري؟!

    کربلا کوچه ندارد همه جايش دشت است

    ياس در ياس مگر مادر من برگشته است؟!

    مثل آيينهء در خاک مکدر شده اي

    چشم من تار شده ؟يا تو مکرر شده اي؟!

    من تو را در همه کرب و بلا مي بينم

    هر کجا مي نگرم جسم تو را مي بينم

    ارباْ اربا شده چون برگ خزان مي ريزي

    کاش مي شد که تو با معجزه اي برخيزي

    مانده ام خيره به جسمت که چه راهي دارم

    بايد انگار تو را بين عبا بگذارم

    بايد انگار تو را بين عبايم ببرم

    تا که شش گوشه شود با تو ضريحم پسرم...