[ و در دعا هنگام باران خواستن گفت : ] خدایا ما را سیراب ساز به ابرهاى رام به فرمان ، نه ابرهاى سرکش خروشان [ و این از گفتار فصیح عجیب است ، چه او ابرهاى با رعد و برق همراه با بادها و آذرخشها را به شتران سرسخت همانند فرموده است ، که بار از پشت بیفکنند و در سوارى دادن سرکشى کنند ، و ابرهاى تهى از رعد و برق ترسناک را به شتران رام تشبیه کرده است که شیرشان را به آرامى مى‏دوشند و به آسانى بر پشتشان نشینند . ] [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/12/18:: 11:12 عصر

 

کسی ز گمشده‌ی شهر من سراغ نداشت
چه شهر کلبه‌ی ویرانه‌ای که باغ نداشت

اگر درخت حقیقت مرا ز خود رانده‌ست
تحمل تن ننگین یک کلاغ نداشت

از ابتدای وجودم میان یک عدمم
چرا که خانه‌ی تاریک من چراغ نداشت

خطاب سوی تو کردم کمک، کمک ای عشق
ولی ز بخت بدم او دل و دماغ نداشت

همیشه گشتم و گشتم میان مردم شهر
برای درک حقیقت کسی فراغ نداشت

به زهر تلخ حقیقت قسم که پژمردم
کسی ز گمشده‌ی شهر من سراغ نداشت


کلمات کلیدی : غزل

...
ارسال شده توسط جلال یقموری در 88/12/9:: 10:55 عصر

 

از گوهر آب آمدی پاک و زلال

همبستر خواب آمدی تا به خیال

 

گر سوختن مرا نداری طاقت

همناله‌ی نی ز درد عشاق بنال

 

 


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها