کسی ز گمشدهی شهر من سراغ نداشت
چه شهر کلبهی ویرانهای که باغ نداشت
اگر درخت حقیقت مرا ز خود راندهست
تحمل تن ننگین یک کلاغ نداشت
از ابتدای وجودم میان یک عدمم
چرا که خانهی تاریک من چراغ نداشت
خطاب سوی تو کردم کمک، کمک ای عشق
ولی ز بخت بدم او دل و دماغ نداشت
همیشه گشتم و گشتم میان مردم شهر
برای درک حقیقت کسی فراغ نداشت
به زهر تلخ حقیقت قسم که پژمردم
کسی ز گمشدهی شهر من سراغ نداشت
از گوهر آب آمدی پاک و زلال
همبستر خواب آمدی تا به خیال
گر سوختن مرا نداری طاقت
همنالهی نی ز درد عشاق بنال