آرام باش ماه من! این شب تمام شد
"این زخم کوچک دلم آخر جذام شد"
تقصیر ما نبود که با دست روزگار
ننوشته... نامه عاقبتاش والسلام شد
یادش بهخیر لحظهی اول که دیدمت
از فرط تو میان سرم ازدحام شد
یک لحظه بود برق نگاهت ولی... ولی...
از آن به بعد دلهرههایم مدام شد
ابری گرفت سهم تماشای ماه را
رویت برای برکهی ابری حرام شد
دیشب که قلب ثانیهها منجمد شدند
یلدا نشست و با دل من همکلام شد
آغاز فصل بخت زمستانیات سپید
اردیبهشت من! دگر آبان تمام شد
----------------------------------------------------
مصرع دوم تضمین از منزوی.
هرشب... برای موی تو تشبیه شب کم است
در وصفِ فخرِ آینه، ذکرِ نسب کم است
در حلقهای نشسته به ذکرت جماعتی
راحتطلب زیاد، ولی تشنه لب کم است
با خنده گفت: عاشق من! باز زندهای!؟
شرمندهام برای تو هذیان و تب کم است
حاشا «که از مقابل چشم تو بگذریم»1
بر ما قدم گذار... و باز این ادب کم است
این چندمین شب است؟ خدایا مدد بده!
ما را توان صبرِ نبودش عجب کم است!!!
-----------------------------------------------------------------
پس از مدتی دوری از شعر این غزل اومد رو زبونم.
1. اینم مال جناب حافظه
این چندتا ترانه هم حاصل هوای بارونی چند شب پیشه
تو تو اردیبهشت و من تو آبان
من و تو عاشقای بی قراریم
نشد قسمت که با هم باشیم اما
تو خلوت هردومون بارون می باریم
-----------------
صدات می لرزه و چشمات می باره
هوای شهرمونم گریه داره
خدایا! خسته ام من، صبر تا کی؟
هنوزم چشم من در انتظاره
--------------------
تو به من خیره من به تو خیره
نگاهایی که سخت درگیره
یاد وقت جدایی افتادم
بعد از اون، روزگار شد تیره
--------------------------------
دل، تنگ و خمار می شود بر تکرار
تکرار سوار می شود بر تکرار
این رسم طبیعت است بر شانه ما
هرسال بهار می شود بر تکرار
از حرف گزنده معذرت می خواهم
آن لحن کشنده، معذرت می خواهم
آن سروصفت به من چنین می زد حرف
می گفتم: بنده معذرت می خواهم!
میگفت این رسم ما سروقامتان است که ایستاده بمیریم... مجنونم کرد، وقتی به خودم آمدم مثل بید میلرزیدم
آشفته و گیج و خسته و در تردید
مجنون شده، سر سمت زمین دارد بید
آن سروصفت، آمد و رفت اما باز
این بید، زمین دور سرش میچرخید
(تابستان 91)
حافظ و سعدی را هم معشوقه هاشان بسیار آزردند
تقصیر تو نیست
این ارث دختران شیراز است
که نسل به نسل به تو رسیده
گرچه لبم روزه ی سکوت گرفته
چشم و دلم ذکر گفتگوت گرفته
باز من و دفتر و تنهایی و سیگار
خانه ی ما باز رنگ دود گرفته
دفتر شعرم بدون تو پر خالی ست
گوشه ی دل تار عنکبوت گرفته
چین به رخم، یادی از سراب لبانت
این غزل، انگار نقش لوت* گرفته
یونسم از دست جفاهات شکارم
بر غضبِ عشق، مرا حوت گرفته
در دل ظلمت برون ز وحشتم اما
دست من از پیچش گیسوت گرفته
-------------------------------
*کویر لوت
1. مدتی بود وبلاگم را به روز نکرده بودم. لطف دوستان انگیزه دوباره ای به من داد که دوباره شعرهایم را در اینجا بگذارم. از این به بعد آنها را در فیض بوق هم خواهم گذاشت.
2. شب 24 خرداد بود. همه برای ابراز خوشحالی به خیابونا اومده بودن. ما هم در مغازه ترشی فروشی آقا صادق (ترش آباد) جمع شده بودیم. ولی هوای من هوای شعر بود. اون شب تا صبح خوابم نبرد. حوالی 2 و نیم نیمه شب این شعر در من سروده شد:
گاه در این سمت و گاهی آن طرف، اما نشد
شهر قم را زیر و رو کردم ولی پیدا نشد
دختران شهر، او بودند، اما او نبود
رفتنش را... هرچه کردم توی ذهنم جا نشد
من و قلبم هرشب از دست کسی آزرده ایم
اوست از سیگار من، من آن که یار ما نشد
عشق؟! آن هم دختر شیرازی؟! ای داد! ای امان!
جز به حافظ برکسی این ماجرا معنا نشد
جنگ من با دست تقدیر! آه! فکرش را بکن!
"یا بکش یا دانه ده یا از قفس..." این "یا" نشد
یک دوره یقین و دوره ای در تردید
هر روز گلی از این جهان باید چید
این سیر تکامل است یا رنج وجود
در بازی روزگار باید چرخید