یک نگاه عاشقانه... من شدم بیچارهات
آتشم زد آتش چشمان آتشپارهات
خودنمایی میکند در کاسهی چشمان من
طرح یک لبخند بر قالیچهی رخسارهات
قیمتی هستی تو را بیگانگان دزدیدهاند
موزههای لندن و پاریس هم آوارهات
با خودم یکریز، هردم فال حافظ میزنم
(بر جفای خار هجران صبر)* ها دربارهات
هر گره در تار مویت زد گره بر کار من
بسته زنجیرم نموده طرهی طرارهات
مشتعل را سوختی، بر دیگری آتش مزن
شعله ور شد دامنم از آتش هموارهات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*باغبان گر چند روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش (حافظ)
با عرض پوزش از همه دوستان به خاطر اینکه بعضی وقتا دیر آپ میشم
مرا رها به خودم کن، منی که درگیرم
جنون به سر زده اما مکش به زنجیرم
تمام حاجت من از لب تو یک بوسهست
امامزادهی من، حاجت از تو میگیرم
به بیوفایی خود فخر میکنی اما
تو بیوفایی و من عاشق تو و گیرم؟
(وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم)*
کم است حد ملامت، بکش، بزن تیرم
بزن که قسمت عاشق همیشه این بودهست
نترس، این که گنه نیست، من ز خود سیرم
مرا رها به خودم کن،منی که درگیرم
اگرچه گفتهام از رفتن تو میمیرم.
در ضمن باید خدمت دوستان عرض کنم که این اخوی بنده بالاخره فرصتی پیدا کرد که یه وبلاگ بزنه و مسائل مربوط به سینما و فیلم و... رو توی اون بذاره. از دوستان علاقمند به سینما و فیلمنامه و ... دعوت میشه سری به این وبلاگ بزنن آدرس وبلاگ اینه:
http://www.yaghmori.blogfa.com/
در ضمن این وبلاگ توی قسمت لینک دوستان به نام درباره فیلمنامه و ... لینک شده.
-___________________________
*حافظ
با سلام خدمت همه دوستان این پست در ادامه همون پست قبلی گذاشته میشه و علت اون هم مشارکت یکی دیگه از دوستان به نام خانم آقایی در مشاعره ما بود . بنده از ایشون به خاطر مشارکتشون تشکر میکنم و به رسم ادب شعرشون رو تو این وبلاگ ارائه میکنم
دیرآمدنت کوزه دل را چه شکست
چاه شد سینه من
ماه زندانی آن
برچشمه چشم اشک نشست !
آدرس وبلاگ ایشون هم به نام این عادت است که از سر میرود توی پیوندهای وبلاگ من هست دوستان میتونند اگه دوست داشتند به ایشون هم یه سری بزنند0
اولین پستی که علی محمدی توی وبلاگ جدیدش (دل ریخته) گذاشت این بود
آشفته، خراب، مستِ مست آمده است
آن چیز که نیست، آن چه هست آمده است
تا از دل چاه، ماه را بردارد
دل-ریخته ای کوزه به دست آمده است
من هم با خوندن این شعر زیبا سر ذوق اومدم و این دوبیتی رو گفتم
تو کوزه به دستی و منم مست شراب
این قصه ی ماه بوده بر جاری آب
تا بوده همین بوده که تاراج شویم
دل-ریخته ای، مشتعلم، کو پایاب؟
علی محمدی هم توی جوابم این دوبیتی رو سرود
در قاب نگاه پنجره ماه بکش
مهتاب دل مرا در این چاه بکش
با کوزه بیا ولی بدان آبی نیست
ای مشتعل کوزه به دست آه بکش!
باز هم ذوق ما با شنیدن یه شعر زیبای دیگه گل کرد
از کوزه نگاه می تراود نم نم
دلتنگی ماه می تراود نم نم
باران که ز پشت پنجره می بارد
از پنجره آه می تراود نم نم
اینجا بود که هادی فکری عزیز هم با دوبیتی زیر به جمع ما اضافه شد
ای خسته که از راه دراز آمده ای
ای کوزه به دست آمده، باز آمده ای
از کوزه همان برون تراود که در اوست
با یک سبد از عشوه و ناز آمده ای
ادامه دارد...