تمام وقت دلم منتظر نشسته به راه
نمانده بر دل من حرف دیگری جز آه
عبور ثانیهها را دگر نمیبینم
شدم چو ثانیهای از زمان بریده، تباه
زمان ساعت دل رفته در خیال تو خواب
دگر نمیشمرد آه و نالهی جانکاه
زبان ساحت دل از فراق و تنهایی
برای راز سرش را نموده داخل چاه
هوای شعر بدونت به مرگ گشته دچار
نگاه قافیه بستهست چشم خود بر راه
فروغ مشتعلت بی تو رو به خاموشیست
اگر غلط نکنم نیست از خودش آگاه
کلام آخر خود را نگاه میدارم
برای آمدنت ای خمار چشم سیاه
آه، این عطشی که توی افلاک افتاد
از آتش گلرخانِ در خاک افتاد
پروانه صفت به گرد شمعش گشتم
ای کاش چو جامه در برم میکردی
یا اینکه چو روسری سرم میکردی
وقتی که دل من از عطش میزد داد
چون شبنم روی گل ترم میکردی