• وبلاگ : يك فنجان شعر
  • يادداشت : هزار و سيصد و هشتاد و هشت سال گذشت
  • نظرات : 4 خصوصي ، 27 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به نام خداي بخشاينده هستي بر همه و بسيار مهربان بر نيکان

    الهي!


    درخت وصف، بي‌شک به آسمان ثناي تو نتواند رسيد

    و پرنده عقل بر اوج جمال تو بال نتواند سائيد.

    خدايا!

    در چنته کوچک فهم ما کي ابزار درک تو مي‌گنجد

    و در کوله بار خرد ما کجا توشه راه قلّه جلال تو جاي مي‌گيرد؟

    پاي عقل در راه درک تو کفش آبله پوشيد و به مقصد نرسيد

    و چشم‌ها بر خيمه‌گاه تو در انتظار ماند و رخسار زيباي تو نديد،

    که تو مر پناهگاه معرفت خويش را راهي نيافريده‌اي، جز کوره راههاي عجز.

    خداوند!

    ما را از آناني قرارده:

    که اطراق در کنار جوي صفاي تو کرده‌اند و از سبزينه وفاي تو مي‌زيند.

    آنان که پرده‌هاي جهل از جلوي چشمانشان برداشته شده

    و ابرهاي ظلمت در آسمان وجودشان شکافته شده.

    آنان که از بيراهه‌هاي وهم و چند راهه‌هاي ريب خلاصي يافته‌اند.

    آنان که به جغد بيم و کبوتر اميد از يک پنجره مي‌نگرند.

    آنان که گليم خويش را از گرد گمان تکانده‌اند

    و ملخ‌هاي شک را از مزارع دل‌هاي خويش رانده‌اند.

    قلمت مستدام وبختت به بلنداي آفتاب به هر کجا که بتابد

    عاشق و آزاده باشيد در سايه پروردگار مهربان


    [گل]