تمام وقت دلم منتظر نشسته به راه
نمانده بر دل من حرف دیگری جز آه
عبور ثانیهها را دگر نمیبینم
شدم چو ثانیهای از زمان بریده، تباه
زمان ساعت دل رفته در خیال تو خواب
دگر نمیشمرد آه و نالهی جانکاه
زبان ساحت دل از فراق و تنهایی
برای راز سرش را نموده داخل چاه
هوای شعر بدونت به مرگ گشته دچار
نگاه قافیه بستهست چشم خود بر راه
فروغ مشتعلت بی تو رو به خاموشیست
اگر غلط نکنم نیست از خودش آگاه
کلام آخر خود را نگاه میدارم
برای آمدنت ای خمار چشم سیاه