دلم روانه ی شیرا... صدای بوق قطار
بریده شد گره ی دیده ام ز دیده ی یار
نصیب قسمت من تا به بیست روز دگر
کشیدن از همه دست و، کشیدن سیگار
غم فراق مرا می کشد؟ نمی دانم!
ولی به قطع و یقین، بی تو می شوم بیمار
"به هوش بودم از اول که دل به کس نسپا..."
دلت به پهنه ی این امتداد، پس بسپار
بنا نبود که از رفتنت تَرَک بخورم
ولی هنوز نرفته، بَنام شد آوار
من ی که با تو به آیینه ام نبود نیاز
درون چشم تو تکثیر می شدم هربار
هزار آینه در پیش رو و پس دارم
فقط بدون تو هر بار می شوم تکرار
چه خُلق حوصله تنگ است، پس بیا بگذار
برای وقت دگر، شرح قصه را این بار
هنوز خیره به جای قطار می نگرم
شمیم عطر تو پخش است و لیک رفته قطار