میگفت این رسم ما سروقامتان است که ایستاده بمیریم... مجنونم کرد، وقتی به خودم آمدم مثل بید میلرزیدم
آشفته و گیج و خسته و در تردید مجنون شده، سر سمت زمین دارد بید
آن سروصفت، آمد و رفت اما باز این بید، زمین دور سرش میچرخید
(تابستان 91)