باخت
من و مسابقه عشق تو دوباره، و باخت
همین مسابقهها بود کار من را ساخت
میان بازی چوگان عشقبازی ما
بلند موی سمندت، به سرزمینم تاخت
کشید عکس مرا در دلش، ولی مبهم
همو که پهنهی دریای عشق را نشناخت
تعجبم ز همین است او که دریا بود
چگونه سیلی بیمهریم به گونه نواخت
حکایت دل بیمهر سرد و سنگین است
به صورت دگری بایدش ولی پرداخت
و دود کرد مرا او شبیه یک سیگار
به هر پکی که گرفت از لبش تنم بگداخت
تمام کرد مرا، آخرین پکش را زد
به زیر پا به خیابان ولی مرا انداخت
اگه فرصت کردید یه سر هم به عکسهای من در پیوندهای روزانه وبلاگ بزنید سری جدید عکسهام درباره تالیا (خضر) نبی علیه السلامه.
برای کسب اطلاع در مورد میرحسین موسوی به پیوندهای این وبلاگ سر بزنید