با سلام خدت دوستان گرامی حالا فکر میکنم دیگه وقتش رسیده باشه
که بگم چرا این اسم متناقض و عجیب رو برای وبلاگم انتخاب کردم،
حقیقتش قصدم این بود که ارتباط وثیقی رو که بین حقیقت و مجاز هست
بیان کرده باشم. عرفا قائلند که مجاز پلی میزنه به سمت حقیقت و به
قول عین القضاة همدانی اون عارف بزگ: بدان ای عزیز که عشقها بر سه
گونه است،
· عشق کبیر: که عشق خالق است به بنده
· عشق صغیر: که عشق بنده است به خالق
· عشق میانه: که عاجزم از گفتن آن، بس که مختصر فهم آمدهایم
بگذریم این مقدمه برای این بود که بگم توی همه اشعار من یه خلطی
بین حقیقت و مجاز هست که در این مورد تعمد
دارم.
کوثر قرآن من ای از نبی برده تبار
آشنای شهر دل ای ترک شیرازی دیار
سرزمین خشک دل همواره بی بار و بر است
بر کویر بی نصیبم اندکی باران ببار
غمزهی چشم خمارت طعنه بر نرگس زدهست
تا قیامت از خمایش شده چشمم خمار
با نسیم صبح گفتم دیشب ای نیکو نظر
بهر ما هم یک خبر ار آن گل رعنا بیار
رفت و آمد بر سر راه تو گشته کار من
تا ببینم روی ماهت را کشیدم انتظار
کو خبرچینی که از لبخند تو آرد خبر
تا بگردانم به پایش نیمه جانم را نثار
نذر کردم تا دوباره در نظر حاضر شوی
از فراق خنده هایت روزه دارم روزه دار
هر دلی دارد عیاری پیش رب العالمین
با طلای عشق تو خوردهست جان من عیار
رد پای تو فقط در فلب من جا مانده است
دیگر آنجا که تویی با دیگرانم چیست کار
از تپش های نهانی دلم دانسته ام
در حقیقت اینچنین بر من نظر کردهست یار
موج دریا هم خجل از موج گیسوی تو شد
کاش من هم می شدم بر موج گیسویت سوار
تاب دیدار تو را با دیگرانم نیست هیچ
غیرت عشقت در آوردهست از جانم دمار
خواب شیرین گرچه بر جان و تن آسایش دهد
خواب برده خواب را از وصف شیرینی یار
مشتعل را آتشی بر دل فتاده از غمت
شعلهی مهرت عطش را داده بر من یادگار
غنچه ای کز بهر بوسه سر برآورده ز خاک
چین و یکدم در میان لعل جانسوزت بکار
از علامهای عاشق من برایت بشمرم ؟
گریه های خنده دار و خنده های گریه آر
همچو منصوری که دار از مرگ او شد سربلند
بهر فاش راز جانت ناگزیر از چوب دار
سری جدید عکسهامم تحت عنوان گلهای انار کذاشتم تو پیوندهای روزانه این وبلاگ