سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط جلال یقموری در 89/1/9:: 1:52 صبح

اول سلام و سال نوی شما مبارک

دوم اینکه معذرت می‌خوام از اینکه منتظر موندیداینم علامت شرمندگیم

سوم هم اینکه این شعری که الان آپ کردم مال روز اول فروردین امساله که تا حالا وقت نکرده بودم بذارمش تو وبلاگ اما بالاخره توی این نصف شبی یه وقت خالی گیر اومد

نکته آخر هم اینکه بیت اول این شعر از کامنتی که علی محمدی پارسال به مناسبت نوروز توی وبلاگش گذاشته بود اخذ شده.

خداییش دیگه این آخریشه و اونم اینکه این یه شعر آیینیه (هرچند غیر مستقیم).

 

هزار و سیصد و هشاد و هشت سال گذشت
هزار و سیصد و هشتاد و هشت لال گذشت

  

خیال خام عدالت و هجو ثانیه‌ها
و تندباد خزان از تن نهال گذشت

  

در انتظار بهاران شکوفه سر زد و حیف
تگرگ حادثه بر میوه‌های کال گذشت

  

میان جنگل تاریک و مبهم و وحشی
طنین بغض تو از سینه غزال گذشت

  

سطوح خاک به فرسایشش نبود تو را
نظاره کرده و عمرش چه بی‌خیال گذشت

 

به سین هفتم این سفره خورده‌ام سوگند
طلب کنم ز زمین هرچه ماه و سال گذشت

 

تمام ترسم از این است اینکه گویندم
نمانده فرصت دیدار و این مجال گذشت

 


کلمات کلیدی : غزل، آئینی

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها