آه معشوقه! رنگ من زرد است
این غزل ماجرای یک مرد است
من مریضم، کمی تبم بالاست
عشق، شرح هزار و یک درد است
یخ زده طبع شعریم انگار
ذوق من مرده؟ یا هوا سرد است؟
زده ام بس قدم ز دوری تو
شده ام چون سگی که ولگرد است
همه کائنات زوجند و
قسمتم چون خدای خود فرد است
مشتعل باختی! گلایه نکن
زندگی مثل تخته نرد است
شبیه نسبت قالی به آب و رنگ و نقوش
گره زده به تو من را خیال آن آغوش
کنار من که نباشی جهانم آشوب است
غیاب چهره ی خورشید و ماه هم خاموش
فقط نه این که منم مست عطر گیسویت
فتاده اند به هر سو ستارگان بی هوش
به یاد چشم سیاه تو، آسمان ابری
به جستجوی تو در آسمان، من آبی پوش
همین که طعم لبت طعنه زد به تاکستان
شراب و مزه و ساقی و پیک و کوزه به جوش
جهنم است سزای هر آنکه می بخورد
چه باک! مشتعلم! شعله خوار و آتش نوش
از حسین زحمت کش عزیز به خاطر نظر سازنده ش در اصلاح برخی نقاط این شعر تشکر می کنم.
یک نگاه عاشقانه... من شدم بیچارهات
آتشم زد آتش چشمان آتشپارهات
خودنمایی میکند در کاسهی چشمان من
طرح یک لبخند بر قالیچهی رخسارهات
قیمتی هستی تو را بیگانگان دزدیدهاند
موزههای لندن و پاریس هم آوارهات
با خودم یکریز، هردم فال حافظ میزنم
(بر جفای خار هجران صبر)* ها دربارهات
هر گره در تار مویت زد گره بر کار من
بسته زنجیرم نموده طرهی طرارهات
مشتعل را سوختی، بر دیگری آتش مزن
شعله ور شد دامنم از آتش هموارهات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*باغبان گر چند روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش (حافظ)
با عرض پوزش از همه دوستان به خاطر اینکه بعضی وقتا دیر آپ میشم
مرا رها به خودم کن، منی که درگیرم
جنون به سر زده اما مکش به زنجیرم
تمام حاجت من از لب تو یک بوسهست
امامزادهی من، حاجت از تو میگیرم
به بیوفایی خود فخر میکنی اما
تو بیوفایی و من عاشق تو و گیرم؟
(وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم)*
کم است حد ملامت، بکش، بزن تیرم
بزن که قسمت عاشق همیشه این بودهست
نترس، این که گنه نیست، من ز خود سیرم
مرا رها به خودم کن،منی که درگیرم
اگرچه گفتهام از رفتن تو میمیرم.
در ضمن باید خدمت دوستان عرض کنم که این اخوی بنده بالاخره فرصتی پیدا کرد که یه وبلاگ بزنه و مسائل مربوط به سینما و فیلم و... رو توی اون بذاره. از دوستان علاقمند به سینما و فیلمنامه و ... دعوت میشه سری به این وبلاگ بزنن آدرس وبلاگ اینه:
http://www.yaghmori.blogfa.com/
در ضمن این وبلاگ توی قسمت لینک دوستان به نام درباره فیلمنامه و ... لینک شده.
-___________________________
*حافظ
رسواترین خلیفه بی هوش و جان منم
گلواژههای فکر تو پر کرده دامنم
از اشتیاق لحظه دیدار بیخودم
گم کرده دست و پا، که سرم ، پا ، و یا تنم
در کوره نگاه مرا آب کردهای
جانا نظر مدار که از جنس آهنم
از اضطراب هجر تو دارم علامتی
ناخن که میجوم مژهام را که میکنم
تنهاترین پرنده بی آسمان منم
پر از میان این قفس اینبار میزنم
با سلام خدت دوستان گرامی حالا فکر میکنم دیگه وقتش رسیده باشه
که بگم چرا این اسم متناقض و عجیب رو برای وبلاگم انتخاب کردم،
حقیقتش قصدم این بود که ارتباط وثیقی رو که بین حقیقت و مجاز هست
بیان کرده باشم. عرفا قائلند که مجاز پلی میزنه به سمت حقیقت و به
قول عین القضاة همدانی اون عارف بزگ: بدان ای عزیز که عشقها بر سه
گونه است،
· عشق کبیر: که عشق خالق است به بنده
· عشق صغیر: که عشق بنده است به خالق
· عشق میانه: که عاجزم از گفتن آن، بس که مختصر فهم آمدهایم
بگذریم این مقدمه برای این بود که بگم توی همه اشعار من یه خلطی
بین حقیقت و مجاز هست که در این مورد تعمد
دارم.
کوثر قرآن من ای از نبی برده تبار
آشنای شهر دل ای ترک شیرازی دیار
سرزمین خشک دل همواره بی بار و بر است
بر کویر بی نصیبم اندکی باران ببار
غمزهی چشم خمارت طعنه بر نرگس زدهست
تا قیامت از خمایش شده چشمم خمار
با نسیم صبح گفتم دیشب ای نیکو نظر
بهر ما هم یک خبر ار آن گل رعنا بیار
رفت و آمد بر سر راه تو گشته کار من
تا ببینم روی ماهت را کشیدم انتظار
کو خبرچینی که از لبخند تو آرد خبر
تا بگردانم به پایش نیمه جانم را نثار
نذر کردم تا دوباره در نظر حاضر شوی
از فراق خنده هایت روزه دارم روزه دار
هر دلی دارد عیاری پیش رب العالمین
با طلای عشق تو خوردهست جان من عیار
رد پای تو فقط در فلب من جا مانده است
دیگر آنجا که تویی با دیگرانم چیست کار
از تپش های نهانی دلم دانسته ام
در حقیقت اینچنین بر من نظر کردهست یار
موج دریا هم خجل از موج گیسوی تو شد
کاش من هم می شدم بر موج گیسویت سوار
تاب دیدار تو را با دیگرانم نیست هیچ
غیرت عشقت در آوردهست از جانم دمار
خواب شیرین گرچه بر جان و تن آسایش دهد
خواب برده خواب را از وصف شیرینی یار
مشتعل را آتشی بر دل فتاده از غمت
شعلهی مهرت عطش را داده بر من یادگار
غنچه ای کز بهر بوسه سر برآورده ز خاک
چین و یکدم در میان لعل جانسوزت بکار
از علامهای عاشق من برایت بشمرم ؟
گریه های خنده دار و خنده های گریه آر
همچو منصوری که دار از مرگ او شد سربلند
بهر فاش راز جانت ناگزیر از چوب دار
سری جدید عکسهامم تحت عنوان گلهای انار کذاشتم تو پیوندهای روزانه این وبلاگ
از فرط متانتت شده شعر، فخیم
بستی به نگاه پنجره، پرده ضخیم
بازم (خم ابروی تو در یاد آمد)[1]
فریاد... هوا پس است و حال است، وخیم
باخت
من و مسابقه عشق تو دوباره، و باخت
همین مسابقهها بود کار من را ساخت
میان بازی چوگان عشقبازی ما
بلند موی سمندت، به سرزمینم تاخت
کشید عکس مرا در دلش، ولی مبهم
همو که پهنهی دریای عشق را نشناخت
تعجبم ز همین است او که دریا بود
چگونه سیلی بیمهریم به گونه نواخت
حکایت دل بیمهر سرد و سنگین است
به صورت دگری بایدش ولی پرداخت
و دود کرد مرا او شبیه یک سیگار
به هر پکی که گرفت از لبش تنم بگداخت
تمام کرد مرا، آخرین پکش را زد
به زیر پا به خیابان ولی مرا انداخت
اگه فرصت کردید یه سر هم به عکسهای من در پیوندهای روزانه وبلاگ بزنید سری جدید عکسهام درباره تالیا (خضر) نبی علیه السلامه.
برای کسب اطلاع در مورد میرحسین موسوی به پیوندهای این وبلاگ سر بزنید
سخت است
باغمت گریهی خونبار نکردن سخت است
عالم از مرثیه سرشار نکردن سخت است
گفتی عاشق شدی اظهار نکن پیش کسی
عاشقت بودن و اظهار نکردن سخت است
اینچنین مثبت و منفی که دو قطبند ولی
در کنار هم و دیدار نکردن سخت است
چون قلم شد مژهام قطرهی اشک است دوات
مشق عشقت همه شب کار نکردن سخت است
از لب گرم تو دارم هوس بوسهی داغ
بوسهای از لب تبدار نکردن سخت است
مردم شهر هیاهو همگی در خوابند
و به خورشید تو بیدار نکردن سخت است
مشتعل! مردم این شهر نمیفهمند عشق
قصه کوتاه که این کار نکردن سخت است
دوستان عزیز برای کسب اطلاعات در مورد زندگی و کارهای مهندس میرحسین موسوی به پیوندهای این وبلاگ مراجعه کنید. آثار عکاسی و دیگر نوشته هامم تو قسمت پیوندای روزانه این وبلاگ لینک کردم.
اشکهایم بوی باران بهاری میدهد
نمنم است امّا صدای بیقراری میدهد
گر ببارد مظهر رحمت ولی هر روزوشب
خشم سیل خانمان کن یادگاری میدهد
چتر موهایت اگرچه کرده شب روز مرا
زیر سیل گریه هایم بر تو یاری میدهد
جمع کردی بافتی زنجیر کردی بر دلم
زخمِ آن خون دلم از دیده جاری میدهد
جمع موهایت به شکل دیگری هم چون کنی
دست زیبایت به آن شکل اناری میدهد
از کدامین سحر و با دست کدامین ساحر است
آنچه بر گیسوی تو پروردگاری میدهد
بهترین تشبیه من امّا بلور جان توست
آبگینه نور را از خود فراری میدهد
چون سبب شد جان تو تا پل زنم بر کوی دوست
حق هم از راه تو بر من شهریاری میدهد
خنجر دشنام جاهل چون به من زخمی زند
خنده هایت التیام، این زخم کاری میدهد
جامه تشبیه من بر قامت تو کوچک است
تو نگو این حرف بوی چوبکاریمیدهد
نشئگی می آورد تریاک تلخ اما بگو
زهر تریاکت چرا بر من خماری میدهد
چون بمیرد عاشقی بر قبر او روید گلی
گریه ات بر من گلم را آبیاری میدهد
مشتعل هم از هوای سرد می آید خوشش
برف و یخبندان که آمد پاسخ آری میدهد
بیت آخر را که گفتم چون به گوشم گفته اند
صحن عشقت خادمی افتخاری میدهد
با نظرای زیباتون دلگرمم میکنید یه عکس جدیدم تو آثار عکاسیم که تو پیوندای روزانه این وبلاگ لینکش کردم، گذاشتم. دوست داشتید ببینیدش